تابلو نقاشی مونالیزا معروف به لبخند ژکون اثر نقاش بزرگ لئوناردو داوینچی می باشد اثری که بسیار زیبا و جذاب است اما این اثر مورد سوء استفاده عده ای از مردم قرار گرفته که با آن موجب تفریح و خنده دیگران شوند در ادامه برخی از سوء استفاده هایی که از این اثر شده را خواهیم دید.
از نظر گاندی هفت موردی که بدون هفت مورد دیگر خطرناک هستند:
1-ثروت، بدون زحمت
2-لذت، بدون وجدان
3-دانش، بدون شخصیت
4-تجارت، بدون اخلاق
5-علم، بدون انسانیت
6-عبادت، بدون ایثار
7-سیاست، بدون شرافت
این هفت مورد را گاندی تنها چند روز پیش از مرگش بر روی یک تکه کاغذ نوشت و به نوهاش داد.
1- مکیدن ممنوع ! ، خوردن ممنوع ! لیسیدن ممنوع ! فرو کردن انگشت ممنوع ! زبان زدن ممنوع ! اینا رو حیف نون در مغازه عسل فروشیش نوشته بود !!!
2- حیف نون میره هتل : صبح روز اول میره توی رستوران هتل صبحانه بخوره می بینه روی تابلو نوشته: “از ساعت ۷ الی ۱۱ صبحانه ، از ساعت ۱۱ الی ۵ ناهار و از ساعت ۵ الی ۱۱ شب شام سرو می شود…” پیش خودش می گه: پس من کی...
سپاس و ستایش دانشگاه آزاد را ، که ترکش موجب بی مدرکی است و به کلاس اندرش مزید در به دری ، هر ترمی که آغاز می شود موجب پرداخت زر است و چون به پایان رسد مایه ضرر ، پس در هر سال دو ترم موجود و بر هر ترمی شهریه ای واجب ..... از جیب و جان که بر آید ...... کز عهده خرجش به در آید
زنبوردار:کسی که همسر بلوند دارد!
کاشمری:در آرزوی ازدواج!
کاج:نمایندگی انتشارات گاج در دوبی!
ژنتیک:ژنی که عامل اصلی تیک زدن در انسان می باشد!
وایمکس:درنگ چرا؟
گشتاور:یک سری همسایه نخاله که به هنگام برگزاری مهمانیهای شبانه پلیس را خبر می کنند.
...
معلم گفت: دو خط موازی هیچگاه به هم نمیرسند مگر اینكه یکی از آنها خود را بشكند... گفتم من خودم را شكستم؛ پس چرا به او نرسیدم؟؟!
لبخند تلخي زد و گفت: شايد او هم به سوی خط ديگری شكسته باشد...!
روزی دوستی از ملا نصرالدین پرسید : ملا تا به حال بفکر ازدواج افتاده ای؟ ملا در جوابش گفت : بله زمانی که جوان بودم بفکر ازدواج افتادم. دوستش پرسید : خب چی شد؟ ملا جواب داد : بر خرم سوار شده و به هند سفر کردم ، در آنجا با دختری آشنا شدم ، که بسیار زیبا بود ، ولی من او را نخواستم ، چون از مغز خالی بود. به شیراز رفتم : دختری دیدم بسیار تیز هوش و دانا ، ولی من ، او را هم نخواستم ، چون....
پسری یه دختری رو خیلی دوست داشت که توی یه سی دی فروشی کار میکرد. اما به دخترک در مورد عشقش هیچی نگفت. هر روز به اون فروشگاه میرفت و یک سی دی می خرید فقط بخاطر صحبت کردن با اون… بعد از یک ماه پسرک مرد… وقتی دخترک به خونه اون رفت و ازش خبر گرفت مادر
پسرک گفت که او مرده و اون رو به اتاق پسر برد… دخترک دید که تمامی سی دی ها باز نشده… دخترک گریه کرد و گریه کرد تا مرد… میدونی چرا گریه میکرد؟ چون تمام نامه های عاشقانه اش رو توی جعبه سی دی میگذاشت و به پسرک میداد!